آوای طبیعت
این روزها آنقدر واژه ها به سمتم هجوم آورده اند گو این که ذهنم پر است از حس زیبای نوشتن
نوشتن از رنگها و افسونگری های فصل خزان . پائیز دلربای من ، می شناسمت . زیرا درختان سمفونی آمدنت را برایم نواخته اند آن هنگام که آرام و بی صدا در کوچه باغها قدم می زدم .متن کامل به همراه تصاویر پاییز خوانسار در
این روزها آنقدر واژه ها به سمتم هجوم آورده اند گو این که ذهنم پر است از حس زیبای نوشتن
نوشتن از رنگها و افسونگری های فصل خزان . پائیز دلربای من ، می شناسمت . زیرا درختان سمفونی آمدنت را برایم نواخته اند آن هنگام که آرام و بی صدا در کوچه باغها قدم می زدم .می شناسمت ، سردی حضورت را هنگام صبح ثانیه به ثانیه نفس کشیده ام . می شناسمت ،در نگاه پر تلاش کشاورز محله که سیب هایش را به آغوش دارد تا در پستوی خانه برای بزم زمستانی نگاه دارد . می شناسمت در نگاه دختران و پسران ، که تو زمان می شوی برای آموختن دوباره اشان . می شناسمت از صدای کلاغها گر چه سیاهند و آوازشان خوش نیست . اما آنقدر با وفایند که شاخه های خشک درختان را در هنگامه ی سرما تنها نمی گذارند . آری می شناسمت پاییز بارانهای موسمی من . دلم چتر نمی خواهد می خواهم بمانم زیر باران تا بشوید از وجودم خستگی ها را . می خواهم آسمان ، نگاهم را ببیند مبادا چتر مانع من و لطف خدا شود . دلم چتر نمی خواهد مبادا لحظه ای درنگ مانع من و این همه زیبایی شود که از چشمه سار لطف خدا جاری است . می خواهم ببینم هر آنچه غباری که از دلها شسته می شود . و من اولین باشم که نگاه زلال عابران را به نظاره نشسته ام و در این سردی دلنواز ، وجودم خنک شود از گرمای گناه و نفسهایم به دم و بازدمی پاک برسد . خوب فکر کن حکمت خلقت راببین چه هوشمندانه برایمان نشانه می آورد . در این سردی لطیف نشانه ای است که ما گرمای حضور هم را بیشتر حس کنیم . برگهای درختان زیر پای عابران ناله نمی کنند آنها فریاد دوباره دیدن را سر میدهند و سرمستی نوشدن را در خود پنهان می کنند که به خاک پیوستن رویش مجدد است و سرفصلی تازه برای دیده شدن . پاییز خوبم ! فصل رنگها و باران ، فصل آتش بازی خورشید دوستت دارم .